مولاجان دلم برای تو تنگ شده است؛
– اگر بگویی گناهکاری،
– مایه عذاب من شده ای،
– باعث اشک چشمانم هستی،
– به خاطر تو در پیشگاه خداوند شرمنده ام،
– از داشتن یارانی چون تو خجالت میکشم،
– دروغ می گویی که دوستم داری،
– هنوز حتی خودت آماده یاری من نیستی چه رسد به تبلیغ دیگران،
خواهیم گفت:
مولاجان شما برگردید….
o به پایتان خواهم افتاد،
o به برکت نفسهایتان جان خواهم گرفت،
o از برق چشمانتان روشنایی می گیرم،
o از قامت زیبایتان انرزی می گیرم،
o و شرمندگی خود را به پیشگاه مهربانتان خواهم آورد،
o و امید بخشش خواهم داشت،
مولاجان
من که ثابت کردم….
به اندازه گرفتاری های خودم، برای فرجتان دعا نمی کنم!
ثابت کردم نمازم را پشت سرتان می خوانم، اما سر سفره هوسهایم می نشینم.
ثابت کرده ام بی وفایم
مولاجان… اهل دل که دیده اند تو را، می گویند:
– چشمانت گود افتاده
– لاغر شده ای
– غمگینی
– نگران مایی
– به یک یادآوری ساده ما دلت خوش می شود
گفته اند که:
گفته ای:
– شیعیانم به مسجد جمکران می آیند، همه چیز می خواهند…
– پول، خانه، ماشین، زن، شوهر
– من نیز، واسطه می شوم وبه حاجاتشان می رسند اما هیچ کدامشان، مرا که سر منشأ همه خوبیها، همه مهربانیها، همه برکت ها، همه نعمتهای خداوند
– مرا که مظهر جمال و جلال خداوندم
– مرا که واسطه فیض عالمم
مرا نمی خواهند
به اسباب مادی دلخوشند اما واسطه اصلی را نمی خواهند.
مولاجان
شرمنده ام! دعایم کن تا آدم شوم؛ دوستت داشته باشم
و به قدرتلفن همراهی که از من گم می شود
و برای پیدا کردنش، آرام و قرار ندارم
به قدر گم شدن تلفنم، برایت دل تنگ شوم.
مولاجان معرفت خودت را در قلبمان سرازیر کن
تا تشنه دیدار شوم
مولای مهربانم !
دلم خیلی گرفته … خیلی بیش از خیلی
با تو از کدام دلتنگی بگویم ؟ از کدام روز نیامده ؟
که همه روزها بیقرار آمدنت هستند .
از کدام فصل خزان زده ی منتظر بگویم ؟
که همه فصلها چشم براه ظهور تو هستند .
از کدام بهـــــــار سر شار از اندوه جدائی بگویم ؟
مولای من دلم سخت گرفته است … سخت
تو خود بگو مولای من ….
آیا دستی هست که برای ظهور تو آسمانی نشود ؟
آیا دعایی هست که برای آمدنت به اوج آسمان نرسد ؟
آیا چشمی هست که عصرهای آدینه های دلتنگی تو را نگرید ؟
آیا دلی هست که در انتظـــــار آمدنت به طپش نیفتد ؟
آیا سری هست که در سودای تو نباشد ؟
آیا روزی هست که به امید زیارت تو فردا نشود ؟
آیا صبحی هست که در آرزوی دیدار تو روشن نگردد ؟
آیا کوچه ای هست که دیوارش در انتظــــار یک جمعه ی مهم نباشد ؟
اما وای بر ما که پاسخ همه سوالات بالا، میتواند بله باشد یعنی با تاسف باید گفت که هست !
چه بد شدیم مولای من !
– بد شدیم …. بد شدیم مهربانپدر!
– سالهاست شاید که دیگر آینه ها صیقل نمی خورند و دلهـــــا نمی لرزند
– همه ی چیزها در عین بودن ، نیستند و خاموشند .
– سکوتی مبهم همه جا را فراگرفته است .
مولای من !
ای همه حضور !
– عزیزدلم ! بگو … بگو کدامین جاده امشب می گذارد سر به پای تو ؟
– باور داریم که می آیی ، از پس این آینه ، چونان آفتاب
– به خدا هرروز که به جمعه نزدیک تر می شویم ، زیارت دیدار تو را تازه تر حس می کنیم و هر روز که از جمعه دورتر می شویم بیشتر دلتنگ آمدنت هستیم . ( آیا واقعاً این چنین هستیم؟)
پس دعا کن که لایق دعا کردنت باشیم مهربان من !
دعا کن که دعاهایمان به آسمان اجابت برسد .
دعا کن که دعائی جز دعای آمدنت را بر زبان جاری نکنیم .
دعا کن که تو را تنها بخاطر خودت بخواهیم و بخوانیم .
دعا کن مولای من !
دعا کن مولای مهربانم
سالهاست به لحظات سال تحویل و یک دقیقه ای که قبل از حلول سال نو همه ساکتند و نفس ها را در سینه حبس می کنند می اندیشم!
و هر ساله هیچ اتفاقی نمی افتند!!!
کجایی ای ربیع الأنام و نضره الأیام؟!
نمی دانم ، شاید از گذشته به ایرانیان اینگونه آموختند تا رزمایش ظهور برگزار کنند …
و صد افسوس که ره گم کردیم و انتظار خورشید را کشیدیم و حال آنکه تو خود خورشید بودی و ما ندانستیم.
ای کاش دقایقی تمام نفس ها برای تو حبس می شد و همه با هم زمزمه می کردند دعای عهد و ندبه و فرج را …
و ای کاش هفت سین مان را در جمکران می گستردیم
و در آن به جای سفره ، “س جاده ای” می انداختیم به گستردگی زمین…
و”ستاره ای” از آسمان به زیر می کشیدیم به یاد تو…
و “ساعتی” برای شمار ثانیه هایی که بی تو گذشت
و “سدر” را به یاد سدره المنتهی مصطفی (ص) بر سجاده می ریختیم!
و “سیصد و سیزده سرباز” و “سلاحی” به نشان پایبندی بر سوگندی که با تو بسته ایم تا خونی که در رگهایمان است نذر تو باشد که چه نیکو در عهد آموختیم بسراییم ” شاهِراً سَیْفی ، مُجَرِّداً قَناتی، مُلَبِّیاً دَعْوَهَ الدّاعی فِی الْحاضِرِ وَ الْبادی ” و با شمیشر آخته ، و نیزه برهنه ، پاسخ گویان به نداى آن خواننده بزرگ در شهر و بادیه ایم. و سین ششم سجاده مان را از خدا می خواهیم تا “سرمه” کشد چشمانمان را به وصال دیدارش… و شنوا سازد شنوایی مان را به نوای انا المهدی…
اَللّـهُمَّ اَرِنیِ الطَّلْعَهَ الرَّشیدَهَ ، وَ الْغُرَّهَ الْحَمیدَهَ وَ اکْحُلْ ناظِری بِنَظْرَه منِّی اِلَیْهِ
و سین هفتم را نیز من بر این سجاده می نشانم ” سلام علی آل یاسین”.